|
|
نوشته شده در دوشنبه 11 اسفند 1393
بازدید : 379
نویسنده : شبح
|
|
سوال : آيا
روحوجود دارد؛ به چه دليل؟
جواب : شخصيت واقعى آدمى را، جوهر مستقلى به نام «
روح» تشكيل مى دهد كه هم چون گنجى در ويرانه ى تن پنهان، و سرچشمه ى عقل، ادراك، شعور و احساس انسانى است؛ چنان كه مولانا مى گويد:
هست اندر اين تن جرم صغير ***
روحرخشانى و دنياى كبير
روحچون گنجى زير دره اى *** آفتابى در دل يك ذره اى
جان گشايد سوى بالا بال ها *** تن فكنده در زمين چنگال ها
دلايل روشن و بى شمار عقلى و نقلى بر اثبات
روحانسانى وجود دارد كه به نمونه هايى از آن اشاره مى شود:
دلايل عقلى
1. ما در هر چيز كه شك و ترديد داشته باشيم در اين موضوع ترديدى نداريم كه
«وجود داريم». علم ما به خودمان «علم حضورى» است؛ يعنى من پيش خودم حاضرم و از خود جدا و غايب نيستم. آگاهى از خودمان از روشن ترين معلومات ماست كه احتياج به استدلال ندارد. اين «من»، از آغاز تا پايان عمر، يك واحد بيش تر نيست «من امروز» همان «من ديروز» و «من بيست سال قبل» است. اكنون ببينيم اين موجود واحدى كه سراسر عمر را پوشانده است چيست؟ آيا ذرات و سلول هاى بدن و يا مجموعه ى سلول هاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اگر اين هاست كه در طول عمر و تقريباً در هر هفت سال يك بار تمام آنها تعويض مى گردند. در هر شبانه روز ميليون ها سلول در بدن ما مى ميرند و ميليون ها سلول تازه جانشين آنها مى شوند، همانند ساختمانى كه تدريجاً آجرهاى آن را بيرون آورند و آجرهاى تازه جاى آن بگذارند. اين ساختمان بعد از مدتى به كلى عوض مى شود؛ بنابراين يك انسان هفتاد ساله، تقريباً ده بار تمام اجزاى بدنش عوض شده؛ لذا اگر همانند مادى ها انسان را فقط جسم و دستگاه هاى مغزى و عصبى و خواص فيزيكى و شيميايى آن بدانيم، بايد اين شخص، آن شخص سابق نباشد؛ در حالى كه هيچ وجدانى اين سخن را نمى پذيرد. از اين جا روشن مى شود كه غير از اجزاى مادى، يك حقيقت واحد و ثابت در سراسر عمر وجود دارد كه تعويض نمى شود و اساس وجود ما را تشكيل مى دهد و عامل وحدت شخصيت ماست.(1)
2. اگر انسانى در يك باغ وسيع، آرام و با هواى مناسب و بدون مزاحم و پديده اى كه جلب توجه كند، قرار گيرد، در مقام آسايش كامل كه از همه ى اشياى اطراف و حتى از اعضا و جوارح خود غافل شود، يك چيز همواره در كانون توجهش قرار دارد و آن همان خود و
روحاوست كه در اوج فراموشى مطلق، خود را فراموش نمى كند و اصولا در هيچ جا، نه در اوج لذت و نه در حفيض اندوه و غم. (2)
3. هر انسانى، كارها، اموال و اعضاى خود را به «من» نسبت مى دهد مانند: ديدم، انجام دادم، كتاب من، دست و پا و سر من. اين چه واقعيتى است كه حتى اعضاى بدن به او تعلق دارد و غير از اعضاى بدن است، اين همان
روحانسانى است. (3)
4. دليل چهارم، يك دليل فلسفى محض است كه مطلق نفس (اعم از انسانى، حيوانى و نباتى) را ثابت مى كند. جان داران و موجودات پيرامون ما هر كدام آثار و كارهاى مختلف و متعدد مخصوص به خود بروز مى دهند؛ مانند: حس كردن، حركت هاى متفاوت، رشد و نمو، توليد مثل و رفتارهايى كه مخصوص يك فرد خاص است. مبدأ و ريشه ى اين آثار، ماده و هيولاى مشترك و صور جسميه نيست؛ زيرا در اين صورت تمام آثار يكسان مى بود؛ پس حتماً يك موجود مجرد و غيرمادى در كار است كه وجودش با ساير وجودهاى يكسان و مشابه فرق مى كند و آن همان نفس است. (4) صور نوعيه، علت بروز واكنش هاى خاص يك نوع مى شود، لكن هيچ گاه نمى تواند در جايگاه نفس باشد؛ چون نفس منشأ آثار ويژه ى فردى است، نه مربوط به تمام افراد يك نوع؛ به قول مرحوم صدرالمتألهين:
هر نيرويى كه موجب بروز آثارى ناهمگون شود، همان نفس است. (5)
مثلا احمد و محمود در جسمانيت، انسانيت، شكل ظاهرى و... يكسان اند، اما هر كدام داراى اخلاق، رفتار و واكنش هاى ويژه ى خود هستند.
دلايل نقلى
1. قرآن كريم در آيات مختلف به وجود
روحاشاره نموده است، مانند:
(فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (6) )؛ هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم، و در او از
روحخود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگى براى او سجده كنيد.
(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طِين ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرار مَكِين ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.)(7) ؛ و ما انسان را از عصاره ى گل آفريديم؛ سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن -رحم- قرار داديم. سپس نطفه را به صورت علقه -خون بسته -و علقه را به صورت مضغه -چيزى شبيه گوشت جويده شده-... در آورديم سپس آن را آفرينش تازه اى داديم. پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.
(فَإِذا سَوَّيْتُهُ) يعنى مربوط به ساختمان جسمى انسان و (وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي)
ربوط به آفرينش
روحانسانى و (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ...)
ربوط به آفرينش جسم و بدن و (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً) مربوط به آفرينش
روحانسان است.
مراحلى كه ميان گل خالص (سُلالَة مِنْ طِين) و پوشاندن استخوان ها به وسيله ى گوشت (فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً) قرار دارد، يك نوع تكامل و حركت مادى است؛ اما در مرحله ى (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ...) حركت و تكامل فرق دارد؛ زيرا به جاى (خَلَقْنَا) با لفظ (أَنْشَأْناهُ) تعبير شده كه به معناى ابداع و آفرينش بى سابقه است كه با مراحل قبلى متفاوت است و اين جاست كه خداوند خود را مى ستايد. (8)
2. در برخى از آيات، از
مرگبه «توفّى» تعبير شده است:
(اللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حِينَ مَوْتِها) (9) ؛ خداوند
ارواحرا به هنگام مرگ قبض مى كند.
«تَوَفَّى» از ماده ى «وَفَّى» به معناى قبض و دريافت كردن است، نه از ماده ى «
فوت» به معناى نابودى (10) . پس اين آيه به جسم و روح داشتن انسان و ماندگارى روح نزد خداوند تصريح دارد.
اگر همه ى حقيقت انسان، جسم و بدن آن مى بود، هنگام
مرگچيزى نمى ماند تا ملائك اقدام به قبض و دريافت آن كنند؛ بنابراين، هنگام مرگ، جسم در خاكدان مى ماند و روح نزد يزدان مى رود.
3. مسأله ى وجود روح و ماندگارى آن پس از
مرگ، در كلام امام على(عليه السلام)به صورت روشنى بيان شده است:
و صارَتِ الاجسادُ شَجَبةً بَعد بَضَّتِها و العظامُ نَخِرَةً بَعد قُوّيِّها و الارواحُ مُرْتَهنَةً بثقْلِ اعبائها (11) ؛ بدن ها پس از آن طراوت، پوسيده و خاك شدند، استخوان ها پس از نيرومندى پوسيده شدند؛ اما
روحها در گرو سنگينى اعمال مانده اند.
اين جمله ى نورانى، هم اصل وجود و هم بقا و جاودانگى
روحرا بعد از جدايى و فرسوده شدن بدن مى رساند.
:: برچسبها:
اثبات وجود روح,
آیا روح وجود دارد,
اجنه,
روح,
غولک,
شیطان,
زندگی پس از مرگ,
مرگ,
زندگی,
نابودی,
فوت,
ارواح,
ترسناک ترین سایت ایران,
ترسناک,
ترس,
tars-18,
داستان های ترسناک,
داستان ترسناک,
فیلم های ترسناک,
فیلم ترسناک,
تصاویر ترسناک,
والپر های ترسناک,
خون آشام,
کرگ نما,
کلیپ های ترسناک,
کلیپ ترسناک,
تصاویر هولناک,
هولناک,
مرگ.اجنه,
جن,
|
|
|